امیرحسین توفیق – ونکوور
مریم ۵ سال پیش از همسرش جدا شده بود و از آنجا که در ایران زندگی میکرد، حضانت فرزند زیر ۱۸ سالشان بر عهدهٔ پدرش بود. تقریباً ۲ سال پس از جدایی، از طریق یکی از دوستانش با مردی به نام محمود که او هم از همسرش جدا شده بود و ساکن و شهروند کانادا بود، آشنا شد.
اوایل، ارتباطشان تلفنی یا از طریق ایمیل انجام میشد و خیلی زود، محمود، سفری به ایران انجام داد و تقریباً دو ماه در ایران ماند و با مریم بیشتر و بیشتر آشنا شد. در مهمانیها شرکت کردند و مسافرت رفتند و هر چه بیشتر میگذشت، بیشتر احساس تفاهم میکردند.
محمود بهخاطر شغلش در کانادا، بهناچار بازگشت ولی باز هم از طریق تلفن و ایمیل، با هم در ارتباط بودند. هر دو احساس میکردند که میتوانند در کنار هم، روزگار خوشی را سپری کنند. یکسال از اولین آشنایی و دوستی و ارتباطشان میگذشت که محمود به مریم پیشنهاد ازدواج داد. چون در کانادا مشغول به کار بود، زمان زیادی را نمیتوانست در ایران سپری کند و مریم را تلفنی از پدرش که در سفر اول به ایران با هم آشنا شده بودند، خواستگاری کرد و قرار شد در صورت رضایت آنها، سفری کوتاه به ایران داشته باشد تا مراسم ازدواجشان حضوری انجام شود و پس از آن محمود به کانادا بازگردد و از آنجا مقدمات مهاجرت همسرش را فراهم نماید.
تمام کارها طبق برنامه انجام شد و محمود، با حضور در ایران و انجام مراسم ازدواج، رسماً متأهل شد. پس از بازگشت، مقدمات لازم برای اسپانسر شدن همسر را انجام داد و مریم هم مدارک و مستندات لازم را بههمراه فرمهای امضاشده برای محمود ارسال کرد. هر دو، سند طلاق قبلی و ازدواج جدید را بههمراه مستنداتی دال بر اینکه در طول یکسال گذشته با هم در ارتباط بودهاند، فراهم کردند و در نهایت، محمود کلیهٔ فرمها و مدارک را در قالب بستهای بزرگ، به وزارت مهاجرت کانادا ارسال کرد.
پروسهٔ بررسی پرونده و واجد شرایط بودن محمود در کانادا خیلی سریع انجام شد و محمود نامهای هم مبنی بر تأئید آنکه شرایط لازم را دارد، دریافت کرد؛ در آن نامه اعلام شده بود که پرونده برای بررسی بخش دوم که واجد شرایط بودن مریم است، به سفارت کانادا در آنکارا ارسال شده است.
پس از مدت کوتاهی، نامهٔ درخواست عدم سوءپیشینه و آزمایشات پزشکی مریم هم دریافت شد و پس از انجام آنها، به سفارت کانادا در آنکارا ارسال شد. دو ماه بعد، درخواست گذرنامهٔ مریم برای صدور ویزا دریافت شد و محمود از سریع بودن پروسه، بسیار متعجب شد. کل پروسه از زمان اقدام تا دریافت نامهٔ درخواست گذرنامه برای صدور ویزا، ۵ ماه بیشتر طول نکشید و مریم با دریافت ویزا، به همسرش در کانادا ملحق شد.
روزها به خوبی و خوشی سپری میشد و حالا محمود و مریم پنج سالی بود که با هم زندگی میکردند، روزبهروز به هم نزدیکتر میشدند و از این ازدواج و انتخابشان، خوشحال بودند. در طول این پنج سال، مریم مرتب با پسرش در ارتباط بود و حتی سالی یکبار هم برای دیدار پسرش به ایران سفر میکرد.
روزی مریم به محمود گفت:
«محمود جان، فرهاد، پسرم، الان دیگه بالای هجده سال شده و عملاً از حضانت پدرش هم خارج شده و میتونه بهتنهایی تصمیم بگیره. دوست داره بیاد پیش من، کانادا. من که اینجا خانهدارم و شغلی ندارم و اینجوری که مطالعه کردم، برای اسپانسر کردن فرزند، شرایط مالی مهمه و همینطور اشتغال. حاضری، اسپانسر پسرم بشی؟»
محمود پاسخ داد:
«حتماً، چرا که نه، پسر تو، پسر منه. معلومه که اینکار رو میکنم، اما من اصلاً نمیدونم چیکار باید کرد. تو انجام بده و هر چیزی نیاز بود، بگو آماده کنم و هر چی لازمه، بگو امضا کنم.»
مریم بسیار خوشحال شد و شروع کرد به آماده کردن فرمها و همچنین آماده کردن مدارک مورد نیاز بر اساس لیست مدارک. تمام فرمها را آماده کرد و از پسرش خواست که او هم مدارک مورد نیاز را آماده کند. خوشبختانه کار آنها همزمان شده بود با تغییر قوانین مهاجرتی کانادا و اعلام شده بود که فرزندان زیر ۲۲ سال، بهعنوان همراه و Dependent محسوب میشوند. حالا که سن فرهاد، پسر مریم به هجده سال رسیده بود و از نظر قوانین ایران میتوانست خودش تصمیم بگیرد، باید زودتر اقدام میکردند و تا زمانی که او واجد شرایط قانون جدید مهاجرتی کانادا بود، کار را تمام میکردند.
مریم فرم اسپانسرشیپی را جلوی محمود گذاشت و او هم امضا کرد و کلیهٔ مدارکی را که دال بر داشتن توانایی مالی او بود، ارائه کرد. پکیج نهایی آماده و به وزارت مهاجرت کانادا ارسال شد. محمود و مریم از تصور اینکه، فرهاد، تنها فرزند مریم، هم بهزودی به کانادا میآید و به مادرش ملحق خواهد شد، در پوست خود نمیگنجیدند.
قسمت بعدی این مطلب را در اینجا بخوانید